نگاه
مهاجر

منوی اصلی

سلام به وبلاگ من خوش آمدید.به دلیل مشغله زیادم نمی تونم مطالبم رو سریع update کنم ولی امیدوارم از دیدن این وبلاگ لذت ببرید راستی نظر یادتون نره

لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مهاجر و آدرس parast00.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو مطالب
آبان 1392 خرداد 1392 اسفند 1391 دی 1391 مهر 1391 شهريور 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 52
بازدید دیروز : 59
بازدید هفته : 140
بازدید ماه : 138
بازدید کل : 63881
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1

ابزار پرش به بالا

ابزار متحرك زیباسازی وبلاگ


کد پیغام خوش آمدگویی

کد متحرک کردن عنوان وب

کد عروسک مرلین
امکانات جانبی
نگاه
ن : پرستو ت : جمعه 13 / 2 / 1391 ز : 20:24 | +


 

 

گاهی دلم نمی خواست تو را ببینم،اما تو در کنارم بودی و نفسهایت یخ روز هایم را باز می کرد.

 

گاهی دلم نمی خواست تو را بخوانم ، اما تو مثل یک ترانه زیبا بر لبم زندگی می کردی.

 

من در کنا رتو بودم بی آنکه شور . نوایی داشته بودم،بی آنکه بدانم تو از خورشید گرمتری.

 

بی آنکه بدانم تو از همه شعر هایی که من از بر کرده ام شنیدنی تری

 

من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم

 

نمی دانستم از آسمان و زمین چه می خواهم

 

هر شب در دیوان حافظ دنبال کسی می گشتم که مرا تا دروازه های قیامت ببرد.من انگار منتظر

 

بودم کسی بیایدکه قلبش زادگاه همه گلها باشد.وقتی به من نگاه می کردی چشمهایم را بستم .

 

وقتی در جاده های خاطره غزل خواندی ایستادم و خاموش ماندم.

 

مهربانانه آمدی سنگدلانه رفتم.از شکفتن گفتی از خزان سرودم.ناگهان مه همه جا را فرا گرفت.

 

حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابر های مهاجر رفتند

 

شب آمد و چراغ ها نیامدند ظلمت آمد و چشمهایت نیامدند.

 

شب در دلم چنان خیمه زد که انگار هزاران سال قصد اقامت دارد.

 

کاش نی ها از جدایی من و توحکایت می کردند.

 

اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شود و من ا زفاب آن به افق نگاه کنم و انقد ردعا بخوانم که تو

 

با نخستین خورشید به خانه ام بیایی.

اکنون دوست دارم باغهای زمین را دور بریزم،آنگاه گلهای تازه ای بیافرینم و تقدیم تو کنم...


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به مهاجر مي باشد.
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.