ن : پرستو
ت : یک شنبه 15 / 10 / 1391
ز : 7:14 |
+
گفتم : بذار با یکی حرف بزنم.گفت نه نمیشه.گفتم اما لازمه با یکی حرف بزنم تا راحت بشم.
گفت : نباید همچین کاری بکنی. گفتم : نمی تونم بار اینهمه غصه رو تنهایی به دوش بکشم.
گفت : خوب خودم کمکت میکنم ، همه رو برات نگه میدارم. گفتم : مگه تو چقدر جا برای نگهداری
حرف های من داری ؟ گفت : اونش مهم نیست . مهم اینه که حاضرم دلتنگیاتو بشنوم.
گفتم : آخه خیلی زیاده ، میترسم نتونی تحمل کنی . گفت نگران نباش ، هروقت نتونستم تحمل کنم خودم
خودم بهت میگم. گفتم : میترسم یه موقع به خودم بیام و ببینم از دست دادمت. گفت : غصه منو به غصه هات
اضافه نکن.
و من گفتم و گفتم ، از تمام دلتنگیا و غصه هام . از همه ناراحتیا و خستگیام. و اون شنید و شنید و همه رو توی خودش نگهداشت و جمع کرد. از حق نگذریم خیلی خوب از عهده کارش بر اومد . خوشم اومد.
از اون موقع به بعد هر حرفی داشتم بهش گفتم و اونم گوش داد و ریخت توی خودش. بهترین خصوصیتش
این بود که به کسی چیزی نمیگفت ، یه راز دار واقعی بود.
چند وقت که گذشت دیدم داره بزرگ میشه. حدس زدم به خاطر جمع شدن غصه های من باشه
اما اینقد راحت شده بودم که نخواستم چیزی ازش بپرس . با خودم گفتم خودش خواسته تقصیر
من نیست. و باز به گفتن ادامه دادم و به شنیدن ادامه داد.تا اینکه یه روز هرچی صداش زدم جواب نداد.
یه غم کوچیک داشتم که باید برام نگهش میداشت خیلی صدا زدم ولی جواب نداد.
دنبالش گشتم. تمام وجودمو گشتم تا بالاخره یه نشونه ازش پیدا کردم ، یه گوشه با خط عجیبی نوشته بود:
" اشتباه کردم. نباید شنیدن غصه هاتو قبول میکردم. گفته بودی میترسی نتونم تحمل کنم و الان زمانیه که دیگه نمیتونم تحمل کنم. گفته بودی میترسی منو از دست بدی و الان منو از دست دادی. پرسیده بودی گقد جا برای نگه داری حرفات دارم؟ الان میفهمم یه دل مثل من اونقد جا نداره که تموم دلتنگیای یه آدمو بشنوه ، تحمل کنه و دوام بیاره. کاش بهت اجازه میدادم با یکی دردل کنی."